آخرین خبرها
خانه / اخبار / ملاقات‌هاى امام حسین‏ علیه‏ السلام از مدینه تا کربلا

ملاقات‌هاى امام حسین‏ علیه‏ السلام از مدینه تا کربلا

حضرت ابا عبد اللّه الحسین‏علیه‏السلام براى قیام جاودانه کربلا، علاوه بر زمینه‏سازى چندین ساله دوران گذشته، از آغاز حرکت خویش نیز دست به فعالیتهاى گسترده‏اى زد: وداع جانسوز با قبر پیامبر اکرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله و افراد مختلف، نوشتن وصیت‏نامه و نیز نگارش نامه‏هاى بسیار براى قبیله‏ها و افراد مختلف، ماندن در مکّه از ماه مبارک شعبان تا هشتم ماه مبارک ذى الحجّه. از دیگر فعالیتهاى حضرت، ملاقاتهایى است که از زمان آغاز حرکت از شهر مدینه تا کربلا داشته. این مجموعه ملاقاتها، نشان‏دهنده تلاش حضرت براى هدایت انسانها، بیان اهداف بلند قیام، دفاع جانانه از حقیقت اسلام، برخورد شدید با یزید و یزیدیان و اتمام حجّت براى شکّاکان و دو دلان مى‏باشد.

آنچه پیش‏رو دارید، بیان مهمترین ملاقاتهاى آن حضرت در سه بخش است: ۱٫ ملاقاتهایى که در مدینه از آغاز حرکت داشته‏اند؛ ۲٫ ملاقاتهایى که در مکّه معظمه با افراد گوناگون داشته‏اند؛ ۳٫ ملاقاتهایى که در مسیر راه کوفه تا کربلا و در خود کربلا با افراد مختلف داشته‏اند.

الف. ملاقات‌هاى مدینه

۱٫ ملاقات با ولید بن عتبه

پس از درگذشت معاویه، یزید طى نامه‏اى به ولید بن عتبه، حاکم مدینه، دستور داد که حسین بن على‏علیه‏السلام و عبد اللّه بن زبیر را احضار کند و از آنها براى خلافتش بیعت بگیرد و اگر از بیعت سرپیچى کردند، سرِ آنها را از بدن جدا کرده، براى او به دمشق بفرستد و از مردم مدینه نیز بیعت بگیرد و اگر کسى نپذیرفت، حکمى را که بیان شد، درباره آنها اجرا کند. (۱)

ولید بعد از آگاهى از محتوى نامه، شبانه مروان بن حکم – حاکم پیشین مدینه – را احضار کرد و از او درباره نامه یزید نظرخواهى کرد. مروان گفت: هم اکنون آنها را احضار کن و از آنها براى یزید بیعت بگیر! اگر پذیرفتند، دست از آنها بردار و اگر خوددارى کردند، سر از بدن آنها جدا کن، قبل از آنکه از مرگ معاویه آگاه شوند و علیه یزید قیام نمایند.

ولید فوراً عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسین‏علیه‏السلام و ابن زبیر فرستاد و آنها را نزد خود فراخواند.

در حالى که امام حسین‏علیه‏السلام و ابن زبیر در مسجد نشسته بودند، پیک ولید پیام را ابلاغ نمود.

امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: گمان مى‏کنم که معاویه رهسپار دیار آخرت شده است [؛ زیرا من در خواب دیدم که منبر معاویه واژگون و خانه او در آتش مى‏سوزد. (۲)] و یزید ما را براى بیعت فرا خوانده است.

حضرت با جمعى از جوانان هاشمى به سمت دار الاماره مدینه حرکت کردند و به آنها فرمودند: من داخل مى‏شوم و هنگامى که شما را فراخواندم یا صداى فریاد مرا شنیدید، وارد دار الاماره شوید. (۳)

حضرت وارد شدند، در حالى که مروان بن حکم نیز نزد او بود. ولید نامه یزید را براى امام حسین‏علیه‏السلام قرائت کرد.

حضرت فرمودند: «ما کُنْتُ اُبایعُ لِیزِیدَ؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.‌»

مروان گفت: با امیر المؤمنین بیعت کن! امام حسین‏علیه‏السلام فرمودند: واى بر تو که سخن به گزاف گفتى! چه کسى یزید را بر مؤمنین امیر کرده است؟ (۴)

۲٫ مروان‏

فرداى آن روز، امام حسین‏علیه‏السلام در بین راه با مروان بن حکم ملاقات کرد. مروان گفت: من شما را نصیحت مى‏کنم به شرطى که بپذیرى! حضرت فرمود: نصیحت تو چیست؟ گفت: من شما را امر مى‏کنم که با امیر المؤمنین یزید بیعت کنى که این بیعت به نفع دین و دنیاى شما است.

حضرت با ناراحتى فرمود: «اِنّاَ لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیهِ راجِعُون» و ادامه داد: «عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیتِ الْاُمَّهُ بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ وَیحَکَ یا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِى بِبَیعَهِ یزِیدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را باید خواند آن زمانى که امت گرفتار امیرى چون یزید گردد. واى بر تو اى مروان آیا مرا به بیعت یزید فرمان مى‏دهى، در حالى که او مرد فاسقى است!»

سپس فرمود: این سخن ناروا و بیهوده را چرا مى‏گویى؟ من تو را بر این گفتار ملامت نمى‏کنم؛ زیرا تو همان کسى هستى که پیامبر اکرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله تو را هنگامى که هنوز در صلب پدرت حکم بن العاص بودى لعنت کرد.

آنگاه فرمود: دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خدا هستیم و حق با ما و در میان ما است و زبان ما جز به حق سخن نمى‏گوید. من خود از پیامبر خدا شنیدم که مى‏فرمود: «خلافت بر فرزندان ابو سفیان و فرزندزادگان آنها حرام است.‌» و فرمود: «اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید، بى‏درنگ شکم او را پاره کنید.‌» به خدا سوگند که مردم مدینه او را بر فراز منبر جدّم رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله مشاهده کردند؛ ولى به آنچه مأمور شدند، عمل نکردند.‌»

در این هنگام بود که مروان از روى خشم فریاد برآورد: «هرگز تو را رها نمى‏کنم، مگر اینکه با یزید بیعت کنى! شما فرزندان على کینه آل ابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد که با آنها دشمنى کنید و آنها [نیز] با شما دشمنى ورزند.‌»

امام حسین‏علیه‏السلام در جواب فرمود: «دور شو اى پلید که ما از اهل بیت طهارتیم و خداوند درباره ما به پیامبرش وحى کرده است که «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا‌»؛ (۵) «خداوند مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند، و کاملاً شما را پاک سازد.‌»

با این بیان، دیگر براى مروان قدرت سخن باقى نماند. امام افزود: «اى پسر زرقاء! به خاطر آنچه که از رسول خدا ناخشنودى، تو را بشارت [و خبر] مى‏دهم به عذاب دردناک الهى روزى که نزد خدا خواهى رفت و جدّم رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله درباره من و یزید از تو پرسش خواهد کرد.‌» (۶)

در این ملاقات امام حسین‏علیه‏السلام حقیقت و پستى مروان و آل ابو سفیان را به او معرفى کرد و حقیقت و حقّانیت خویش و اهل بیت را به اثبات رساند و با قاطعیت تمام با این مرد جسور برخورد نمود. در پى این ملاقاتها بود که یزید بلافاصله ولید را از فرماندارى مدینه عزل نمود و مروان بن حکم را به جاى او برگزید. (۷)

۳٫ محمّد بن حنفیه (۸)

محمّد بن حنفیه، قبل از حرکت امام حسین‏علیه‏السلام به ملاقات او آمد و گفت: «اى برادر! تو محبوب‏ترین مردم نزد منى و من از هیچ کس نصیحتم را دریغ نمى‏دارم، تا چه رسد به شما… . از بیعت با یزید کناره گیر و از سکونت در شهرها تا مى‏توانى پرهیز کن. سپس نمایندگان خود را به سوى شهرها اعزام کن و [به این وسیله‏] آنها را به سوى خودت دعوت کن؛ اگر تو را اجابت کردند و به بیعت با تو تن دادند، خدا را بر این نعمت شکر کن و اگر با دیگرى بیعت کردند، این انتخاب بد به هیچ وجه مزیت و موقعیت تو را به دست فراموشى نخواهد سپرد… .‌»

امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «برادر! به کجا روم؟» محمّد گفت: «به سوى مکه حرکت کن. اگر آن شهر را مناسب اقامت دیدى، در آنجا بمان و اگر احساس کردى که مکه نیز جاى امنى براى تو نیست، به بیابانها و کوهها رو کن و همیشه از نقطه‏اى به نقطه‏اى در حرکت باش تا آنکه سرانجام کار را دریابى.‌»

امام حسین‏علیه‏السلام در پاسخ فرمود: «اى برادر! تو نصیحت ملاطفت‏آمیز خود را از من دریغ نداشتى. امیدوارم که پیشنهاد تو مقبول و پسندیده باشد.‌» (۹)

و اضافه فرمود: «یا اَخِى وَاللَّهِ لَوْلَمْ یکُنْ مَلْجَاٌ وَلا ماْوى‏ لا بایعْتُ یزِیدَ بْنَ مُعاوِیهَ؛ اى برادر! به خدا قسم اگر [در دنیا] پناهگاه و محل سکونتى نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.‌» محمّد گریست، امام از او تشکر کرد و فرمود: «اى برادر! خداوند تو را جزاى خیر دهد که از سر خیر [خواهى] پیشنهاد کردى. من قصد عزیمت به مکه را دارم و خود و برادرانم و فرزندان آنها و پیروان من نیز بر این رأى‏اند. و امّا تو اى برادر! پس مى‏توانى در مدینه بمانى و گزارشهاى لازم را از اخبارى که مى‏شنوى برایم بفرستى و چیزى از نظر من پنهان نگاه ندارى.‌» (۱۰)

محمّد بن حنفیه ملاقاتى نیز در مکّه با امام حسین‏علیه‏السلام دارد که در آن ملاقات چنین عرض مى‏کند: «اى برادر! تو مردم کوفه را خوب مى‏شناسى و مى‏دانى که با پدر و برادرت چه کردند و من مى‏ترسم که سرنوشت شما نیز همان سرنوشت گذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانى، در مکه بمان که هم جانت سالم مى‏ماند و هم عزّت و احترامت محفوظ است.‌»

حضرت فرمود: «خوف این را دارم که یزید به‏طور ناگهانى مرا بکشد و من همان کسى باشم که با کشته شدنش حرمت حرم شکسته مى‏شود.‌» (۱۱)

محمّد گفت: «پس به اطراف یمن بروید که مناطق امنى است.‌» حضرت فرمود: «در گفته شما تأمّل مى‏کنم.‌» ولى فرداى آن روز حضرت به سوى کوفه حرکت کرد. محمّد گفت: «چه شد که در حرکت عجله مى‏کنى؟»

حضرت فرمود: بعد از رفتن تو، پیامبر را در خواب دیدم که فرمود: «یا حُسَینُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراکَ قَتِیلاً؛ اى حسین! بیرون برو که خداوند خواسته تو را کشته ببیند.‌» محمّد کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «اکنون که عازم هستى، پس چرا زنان را با خودت مى‏برى؟»

فرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراهُنَّ سَبایا؛ خدا خواسته که آنها را اسیر ببیند.‌» (۱۲)

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب‏                                       ور نه این بى‏حرمتى را کى روا دارد حسین‏

۴٫ عبد اللّه بن مطیع‏

عبد اللّه بن مطیع امام حسین را در بین راه مدینه به مکه ملاقات کرد و به ایشان عرض کرد: «جانم به فداى تو باد! عزم کجا دارى؟» امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «در حال حاضر قصد رفتن به مکه را دارم و از خداى متعال طلب خیر مى‏کنم.‌»

عبد اللّه عرض کرد: «به فدایت گردم! از خدا براى شما طلب خیر مى‏کنم، مبادا از مکه به سوى کوفه حرکت کنى؛ چرا که کوفه همان شهر بدخاطره‏اى است که پدرت را در آنجا کشتند و برادرت امام حسن مجتبى‏علیه‏السلام را در چنگ دشمن رها کردند و خود نیز با او از در نیرنگ درآمدند و او را زخم کارى زدند که نزدیک بود او نیز کشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛ زیرا تو بزرگِ نژاد عربى و از مردم حجاز کسى نیست که با تو در رتبه و مقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند. بخدا سوگند که بعد از تو ما را به زنجیر بردگى مى‏کشند.‌» (۱۳)

ب. ملاقاتهاى مکه

کاروان امام روز جمعه، سوم ماه مبارک شعبان وارد مکه شد. حضرت تاهشتم ماه ذى حجّه در آنجا باقى ماند. در این مدت، ملاقاتهاى مختلفى داشته‏اند که به اهم آنها اشاره مى‏شود:

۱٫ گروهى از مردم و عبد اللّه بن زبیر

با ورود امام حسین‏علیه‏السلام به مکه، مردم و کسانى که براى حجّ به مکه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت مى‏رسیدند، از جمله عبد اللّه بن زبیر که در جوار کعبه اقامت گزیده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یا دو روز یک بار به محضر آن حضرت مى‏آمد. وى در اضطراب شدیدى بسر مى‏برد؛ زیرا به خوبى مى‏دانست که امام حسین تا زمانى که در مکه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بیعت نخواهند کرد؛ زیرا امام‏علیه‏السلام داراى موقعیت خاص اجتماعى بود و مردم بیش‏تر از او اطاعت مى‏کردند. (۱۴)

هدف از تظاهر عبد اللّه به عبادت، به دام انداختن افراد بود. على‏علیه‏السلام درباره او فرمود: «ینْصِبُ حِبالَهَ الدِّینِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْیا؛ (۱۵) دام دینى مى‏گستراند تا دنیا را بدست آورد.‌»

با این حال، ابن زبیر به امام حسین‏علیه‏السلام پیشنهاد کرد که در مکه اقامت کند تا او با امام بیعت نموده، مردم نیز با امام بیعت نمایند. این کار بدین جهت بود که از خود رفع تهمت کند و مردم این پیشنهاد را به عنوان حسن نیت و خیرخواهى اوتلقى کنند. (۱۶)

حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِى‏ء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْکَعْبَهِ؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از اینکه در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم.‌»

و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِى حَدَّثَنِى اَنَّ بِها کَبْشاً یسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکُونَ ذلِکَ الْکَبْشُ؛ (۱۷) پدرم به من خبر داد که در مکه قوچى کشته مى‏شود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته مى‏گردد و من دوست ندارم (هتک حرمت الهى با کشته شدن من باشد و) آن قوچ با شم.‌»

در نقل دیگر آمده هنگامى که عبداللّه متوجه شد امام حسین‏علیه‏السلام عازم کوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: «چه تصمیمى دارید؟ به خدا سوگند که من از عدم مبارزه و جهاد علیه بنى امیه به خاطر ستمهایى که بر بندگان صالح خدا روا مى‏دارند، بسیار بیمناکم و از عذاب الهى مى‏ترسم!» امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «تصمیم دارم به کوفه بروم.‌» عبد اللّه گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم یارانى همانند انصار و یاران تو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناع نمى‏کردم.‌»

ابن زبیر با اینکه قلباً از رفتن امام حسین به کوفه خوشحال بود؛ ولى براى حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالى گفت: «اگر شما در همین‏جا بمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت با خود فرا خوانید، به سوى تو خواهیم شتافت و با تو بیعت خواهیم کرد؛ چرا که تو را به امر خلافت سزاوارتر از یزید و پدر یزید [معاویه] مى‏دانیم.‌» (۱۸)

شاهد این ظاهرسازى، سخنان عبد اللّه بن عباس است که دست بر شانه ابن زبیر گذاشت و گفت: «اى پسر زبیر! فضا براى تو باز شد و حسین به سوى عراق کوچ کرد.‌» و در ادامه گفت: «چرا خود را نامزد خلافت نموده‏اى؟» گفت: به جهت شرافتم.‌» ابن عباس گفت: «به چه چیز شرافت پیدا کرده‏اى؟ اگر براى تو شرافتى باشد، از ناحیه ما است و ما از تو شریف‏تریم… .‌» (۱۹)

این ملاقاتها ماهیت اصلى زبیر را رو کرد و نشان داد که نامزدى خلافت با درخواست بیعت با امام حسین‏علیه‏السلام و ماندن در مکه سازگارى ندارد.

۲٫ عبد اللّه بن عمر

عبد اللّه وقتى از جریان حرکت امام حسین‏علیه‏السلام به سوى کوفه با خبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست که با گمراهان سازش کند. همچنین او را از جنگ و کشته شدن برحذر داشت.

امام‏علیه‏السلام در پاسخ او فرمود: «اى ابا عبد الرحمن! مگر نمى‏دانى که یک نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خداى تعالى این است که سر یحیى بن زکریا به عنوان هدیه نزد زنى بدکاره از بنى اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمى‏دانى که بنى اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را مى‏کشتند و بعد مثل اینکه هیچ اتفاقى نیفتاده و حرکت ناروایى رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش مى‏شدند؟ خداوند در کیفر آنان شتاب نکرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. اى ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از یارى من روى برمگردان.‌» (۲۰)

جالب است بدانید همین عبد اللّه با حَجّاج جنایتکار به عنوان نماینده عبد الملک مروان بیعت کرد؛ امّا حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیا تأسف نمى‏خورم، مگر بر اینکه با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و على را در این امر یارى نکردم.‌» (۲۱)

عبد اللّه وقتى از شهادت امام حسین‏علیه‏السلام آگاه شد، نامه‏اى با این مضمون براى یزید نوشت: «سوگوارى عظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگى پیش آمد. هیچ روزى مانند روز حسین نیست.‌»

یزید در پاسخ نوشت: «اى احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع کرده‏ایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اوّل کسى بود که این اساس را بنا گذاشت.‌» (۲۲)

۳٫ عبد اللّه بن عباس‏

آنگاه که هجرت حضرت از مکه به سمت عراق قطعى شده بود. عبد اللّه بن عباس به ملاقات امام حسین‏علیه‏السلام آمد و امام را سوگند داد که در مکه بماند. وى اهالى کوفه را مذمّت نمود و به حضرت عرض کرد: شما نزد کسانى مى‏روید که پدرتان را کشته و برادرتان را مجروح ساخته‏اند و مسلّماً با شما چنین رفتار خواهند کرد.

امام در جواب ابن عباس فرمود: «یا ابْنَ عَمّ ا ِنِّى وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّکَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلکِنِّى اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَى الْمَسِیرِ؛ (۲۳) اى پسر عمو! به خدا قسم مى‏دانم تو نصیحت‏گر دلسوزى هستى؛ ولى من تصمیم گرفته‏ام که [به سوى عراق] بروم.‌»

در منابع مختلف جوابهاى متفاوتى از امام حسین‏علیه‏السلام نقل شده است که موارد زیر از آن جمله‏اند:

۱٫ اینها نامه‏هاى اهالى کوفه است که براى من فرستاده‏اند و این نامه مسلم بن عقیل است مبنى بر اینکه مردم کوفه با من بیعت کرده‏اند. (۲۴)

۲٫ پیامبر خدا مرا امر [به خروج] کرده است و من هم آن را انجام مى‏دهم. (۲۵)

۳٫ در بیرون مکه و حرم کشته شوم، بهتر از آن است که در داخل حرم کشته شوم. (۲۶)

ابن عباس براى نجات حضرت پیشنهاد داد که به یمن بروند و گفت: در یمن قلعه‏هاى استوارى است و براى پدرت در آنجا شیعیانى است. (۲۷)

ولى امام حسین‏علیه‏السلام از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعى است، اهل بیت و فرزندان خود را به همراه نبرید. مى‏ترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظاره‏گر این صحنه فجیع باشند؛ ولى امام‏علیه‏السلام بردن اهل بیت را نیز به اراده الهى مستند نمود.

هنگامى که باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس کرد، از روى ناامیدى گفت: چشم ابن زبیر را روشن ساختى که خود به پاى خود از مکه بیرون مى‏روى و حجاز را جولانگاه او قرار مى‏دهى؛ چرا که ابن زبیر کسى است که با وجود تو کسى به او اعتنا نمى‏کند. (۲۸)

۴٫ یحیى بن سعید با جماعتى‏

عمرو بن سعید بن العاص برادرش یحیى بن سعید را با جماعتى فرستاد تا امام حسین‏علیه‏السلام را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتى کار به مشاجره لفظى و درگیرى با تازیانه انجامید که مقاومت یاران حضرت مانع موفقیت آنها گردید.

آن گروه گفتند: اى حسین! آیا تقواى الهى را پیشه نمى‏سازى و از جماعت بیرون رفته و بین امت را جدایى مى‏افکنى؟

امام در جواب آنها این آیه را قرائت کرد: «لِى عَمَلِى وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنتُم بَرِیونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِى‏ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ‌»؛ (۲۹) «عمل من براى خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آنچه من مى‏کنم بیزارید و من نیز از اعمال شما بیزارى مى‏جویم.‌»

۵٫ جمعى از طرفداران یزید

گروهى نیز به این هدف که حضرت را از رفتن به عراق باز دارند و در واقع، مأمور مخفى امویان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهى کردند که به سه مورد اشاره مى‏شود:

۱٫ ابو سعید خدرى به امام حسین‏علیه‏السلام گفت: «اِتَّقِ اللَّهَ فِى نَفْسِکَ وَاَلْزِمْ بَیتَکَ فَلا تَخْرُجُ عَلى‏ اِمامِکَ؛ (۳۰) از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر علیه پیشواى خود شورش نکن!»

۲٫ عمره دختر عبد الرحمن بن سعد بن زراره انصارى نیز امام حسین‏علیه‏السلام را ملاقات کرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد که به قتلگاه خود مى‏رود. (۳۱)

ج. ملاقاتهاى مسیر راه مکه تا کربلا

۱٫ فرزدق شاعر

در «صفاح» فرزدق، فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف، به ملاقات امام شتافت و عرض کرد: هر چه از خدا مى‏خواهید، خداوند به شما عطا کند.

امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: براى من از اوضاع مردم عراق بگو! عرض کرد: از مرد آگاهى سؤال فرمودى. دلهاى مردم با شما است و شمشیرهاى آنان با بنى امیه. (۳۲) امام حسین‏علیه‏السلام به او فرمود: «ما اَشُکُّ فِى اَنَّکَ صادِقٌ، النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلى‏ اَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِ مَعایشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّیانُونَ؛ (۳۳) تردیدى ندارم که تو راستگوهستى. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جارى است. از آن سخن مى‏گویند تا وقتى که معیشتشان بگذرد؛ امّا در وقت سختى دیندار [واقعى‏] اندک است.‌»

۲٫ عبد اللّه بن جعفر

عبداللّه نزد عمرو بن سعید – حاکم مکه – رفت و براى امام حسین‏علیه‏السلام امان‏نامه گرفت و آن را به همراه نامه‏اى توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام فرستاد. خود نیز در منزل «ذات عرق» به ملاقات امام حسین‏علیه‏السلام آمد و امان‏نامه را براى ایشان تقدیم کرد.

در امان‏نامه آمده بود که: دست از شقاق بردار! من مى‏توانم از یزید برایت بیعت بگیرم.

امام به او نوشت: «کسى که به خدا و عمل صالح دعوت مى‏کند، دعوتش به شقاق نیست! بهترین امان هم امان الهى است.‌» (۳۴)

حضرت از مراجعت به مکه امتناع ورزیده، فرمود: «رسول خدا را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزى را که رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد.

سپس امام حسین‏علیه‏السلام جواب نامه عمرو بن سعید را نوشت و عبد اللّه جعفر همراه یحیى بن سعید از امام جدا شدند؛ اما دو فرزند عبد اللّه، عون و محمّد ماندند و عبد اللّه به آن دو سفارش کرد تا در ملازمت امام باشند؛ ولى خود عذرخواهى نمود و بازگشت. (۳۵)

۳٫ بشر بن غالب‏

روز دوشنبه، چهاردهم ذیحجّه امام حسین‏علیه‏السلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردى از قبیله بنى اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم کوفه پرسید. او در جواب [همان پاسخ فرزدق را] گفت: «دلها با شما و شمشیرها با بنى امیه.‌» امام فرمود: «راست گفتى اى برادر اسدى.‌»

بشر از امام درباره این آیه پرسید: «یوْمَ نَدْعُوا کُلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»؛ (۳۶) روزى که هر کس با امامش خوانده مى‏شود.‌» حضرت فرمود: «هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدىً دَعا اِلى‏ هُدى‏ وَاِمامٌ ضَلالَهٌ دَعا اِلى‏ ضَلالَهٍ فَهُدىً مَنْ اَجابَهُ اِلَى الْجَنَّهِ وَمَنْ اَجابَهُ اِلَى الضَّلالَهِ دَخَلَ النَّار؛ (۳۷) دو دسته امام وجود دارد: امام هدایت که [مردم را] به هدایت مى‏خواند و امام گمراهى که به ضلالت دعوت مى‏کند. کسى که امام هدایت را پیروى کند، به بهشت مى‏رود و کسى که امام ضلالت را پیروى کند، داخل در جهنّم خواهد شد.‌» بشر با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند که بر سر قبر امام حسین‏علیه‏السلام گریه مى‏کند و از اینکه او را یارى نکرده است، پشیمان است. (۳۸)

۴٫ ابو هره

در منطقه ثعلبیه، فردى به نام ابو هرّه ازدى با امام ملاقات کرد و علت سفر حضرت را جویا شد. امام حسین‏علیه‏السلام در جواب فرمود: «امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بریزند، فرار کردم. اى ابو هرّه! بدان که من به دست فرقه‏اى یاغى کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را به‏طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد. کسى که آنان را ذلیل سازد.‌» (۳۹)

۵٫ زهیر بن قین‏

روز ۲۱ ذى حجّه، امام حسین‏علیه‏السلام به منطقه «زرود» وارد شدند. در نزدیکى اردوى امام، زهیر بن قین بجلى خیمه‏هایى برپا کرده بود که به همراه خانواده و برخى اطرافیانش در حال بازگشت از حج به سوى کوفه بودند. او فردى عثمانى بود و با خاندان على‏علیه‏السلام میانه‏اى نداشت. امام به دنبال وى فرستاد؛ ولى او حاضر به ملاقات با امام حسین‏علیه‏السلام نشد.

همسرش دیلم (و یا دُلهم) که دختر عمرو بود، گفت: سبحان اللّه، فرزند پیامبر تو را فرا خوانده و کسى را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خوددارى مى‏کنى!

زهیر از جاى برخاست و به سوى امام رفت. طولى نکشید که مراجعت نمود، در حالى که چهره‏اش مى‏درخشید و مسرور بود و یک‏باره دگرگون شد. وى همسرش را همراه برادرزنش فرستاد و مهریه او را پرداخت وگفت: «اِنِّى قَدْ وَطَّنْتُ نَفْسِى عَلَى الْمَوْتِ مَعَ الْحُسَین؛ من جان خود را براى کشته شدن در راه امام حسین‏علیه‏السلام آماده کرده‏ام.‌»

و به همراهانش گفت: هر کسى از شما دوست دارد، با من بیاید. و اِلّا این آخرین دیدار ما است. و بعد حدیثى را نقل کرد که ما در «بلنجر» [شهرى است در نواحى دریاى خزر] مى‏جنگیدیم، خداوند ما را پیروز کرد و غنایمى را به دست آوردیم. سلمان باهلى (یا سلمان فارسى) به ما گفت: «اِذا اَدْرَکْتُمْ سَید شَبابِ آلِ مُحَمَّدٍ فَکُونُوا اَشَدُّ فَرَحاً بِقِتالِکُمْ مِمَّا اَصَبْتُمُ الْیوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ؛ (۴۰) زمانى که محضر سید شباب آل محمدصلى‏الله‏علیه‏وآله را درک کردید، به جنگ نمودن در کنار او [و یارى نمودن او] بیش‏تر شاد باشید، از آنچه امروز از غنائم به دست آورده‏اید.‌»

۶٫ مرد نصرانى‏

در برخى مقاتل نقل شده است که چون امام حسین‏علیه‏السلام به «ثعلبیه» رسید، مردى نصرانى به همراه مادرش نزد آن حضرت آمدند و اسلام آوردند و همراه او رهسپار کربلا شدند. (۴۱) شاید این مرد همان وهب باشد که در برخى مقاتل ذکر شده است.

۷٫ حرّ ریاحى‏

روز یکشنبه، بیست و هفتم ذى حجّه، امام وارد منزل ذوحُسَمْ شد. در این روز حر بن یزید ریاحى با هزار نفر سر راه ایشان قرار گرفت. لشکریان حرّ تشنه بودند؛ بنابراین حضرت دستور داد که به آنها و اسبهایشان آب دادند و خود نیز در این امر شرکت جُست و برخى از افراد، از جمله على بن طعان و اسبش را آب داد.

هنگام ظهر حضرت خطبه مختصرى ایراد نمود و فرمود: «من به سوى شما نیامدم تا اینکه نامه‏هاى شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند که به نزد شما آیم… . پس اگر بر سر پیمان خود هستید، به شهر شما مى‏آیم، و اگر آمدنم را ناخوش مى‏دارید، من بازگردم. حرّ در مقابل امام سکوت کرد و حضرت دستور داد حجّاج بن مسروق اذان و اقامه را بگوید؛ سپس به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز مى‏گذارى؟ عرض کرد: خیر، ما به شما اقتدا مى‏کنیم. نماز ظهر اقامه شد و هر کس به جایگاه خود بازگشت. پس از آن، حضرت مجدداً از دعوت کوفیان و نامه‏هاى آنها سخن به میان آورد. حرّ پاسخ داد: ما از جمله نویسندگان نامه‏ها نبودیم و مأموریت داریم به محض روبرو شدن، شما را نزد عبید اللّه بن زیاد ببریم.

خوارزمى گوید: امام حسین‏علیه‏السلام لبخندى زد و فرمود: «اَلْمَوْتُ اَدْنى‏ اِلَیکَ مِنْ ذلِک؛ (۴۲) مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیک‏تر است.‌» پس حضرت و همراهانش تصمیم برگشت گرفتند؛ اما حرّ و لشکریانش مانع آنها شدند. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بگرید! چه مى‏خواهى؟ حرّ گفت: اگر غیر از شما چنین سخنى گفته بود، در نمى‏گذشتم؛ ولى به خدا سوگند که نمى‏توانم نام مادر شما را جز به نیکى ببرم. (۴۳)

سپس گفت: من مأمور به جنگ نیستم؛ ولى مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم؛ پس اگر شما از آمدن خوددارى مى‏کنید، راهى را انتخاب کنید که به کوفه ختم و به مدینه پایان نیابد تا دستورى از ابن زیاد برسد و شما هم نامه براى یزید بنویسید تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهى گردد که در نزد من بهتر از آن است که به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.

در منزل «ذوحُسَمْ» در بخشى از خطبه خود خطاب به لشکریان حُر فرمود: «اَنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ… اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لا یتَناهى‏ عَنْهُ لِیرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلَّا شَهادَهً وَلَا الْحَیاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ اِلَّا بَرَماً؛ (۴۴) آنچه را که روى داده و پیش آمده مى‏بینید. مگر نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏شود و از باطل دورى نمى‏شود؟ مؤمن باید [در این حال] راغب لقاى حق باشد. من مرگ را جز شهادت نمى‏یابم و زندگانى با ستمگران را غیر از ننگ و عار نمى‏دانم.‌»

حرّ امام حسین‏علیه‏السلام را از کشته شدن ترساند، حضرت فرمود: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَیهات طاشَ سَهْمُکَ وَخابَ ظَنُّکَ؛ مرا از مرگ مى‏ترسانى! هرگز، تیرت به خطا رفت و گمانت واهى است.‌» آنگاه اشعارى را در مدح شهادت خواند که یکى از آنها این است:

سَاَمْضِى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى‏                              اِذا ما نَوى‏ حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً (۴۵)

«من مى‏روم و مرگ براى جوانمرد ننگ نیست، به این شرط که براى خدا باشد و خالصانه بکوشد.‌»

در منزل اَلْبِیضَه نیز حضرت خطاب به حُر و یارانش فرمود: «اَیهَا النَّاسُ اِنَّ رَسُولَ اللَّه قالَ مَنْ رَاى‏ سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللَّهِ ناکِثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِى عِبادِ اللَّهِ بِالْاِثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ یغَیرْ عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ کانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ اَنْ یدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ؛ (۴۶) اى مردم! رسول خداصلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: هر کس سلطان ستم‏پیشه‏اى را که محرّمات الهى را حلال و پیمان خداوندى را شکسته و با سنّت رسول خدا مخالفت کرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته ببیند و با رفتار و گفتار علیه او بر نخیزد، بر خداوند است که او را در عذاب داخل کند.‌»

۸٫ چهار سوار

۲۸ ذى الحجّه چهار سوار به نامهاى نافع بن هلال، مجمع بن عبد اللّه، عمرو بن خالد و طَرِمّاح بر امام حسین‏علیه‏السلام وارد شدند. حرّ گفت: این چند تن از مردم کوفه‏اند. من آنها را بازداشت کرده و یا به کوفه برمى‏گردانم.

امام حسین‏علیه‏السلام فرمود: «من اجازه چنین کارى را نمى‏دهم و از آنان محافظت مى‏کنم؛ زیرا اینها یاران من هستند، همانند اصحابى که از مدینه با من آمده‏اند؛ پس اگر بر آن پیمانى که با من بستى استوارى، آنها را رها کن؛ و گرنه با تو مى‏جنگم.‌» و حر از بازداشت آنها صرف‏نظر کرد.

امام حسین از آنها پرسید که از کوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: «به اشراف کوفه رشوه‏هایى گزاف داده‏اند و چشم مال پرست آنها را پر کرده‏اند تا دلهاى آنان را نسبت به بنى امیه نرم کنند و اینک یک دل و یک زبان با تو دشمنى مى‏ورزند؛ اما سایر مردم دلشان با تو است؛ ولى فردا شمشیرهایشان به روى تو کشیده خواهد شد. حضرت در این منزل از شهادت قیس بن مسهر صیداوى اطلاع یافت و اشک در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آیه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ»؛ (۴۷) فرمود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا مَنْزِلاً کَرِیماً عِنْدَکَ وَاَجْمَعْ بَینَنا وَاِیاهُمْ فِى مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِکَ؛ (۴۸) خدایا [بهشت را] براى ما و شیعیان ما منزل کریم در نزد خودت قرار بده و ما و آنها را در سراى رحمتت جمع کن.‌»

۹٫ عبید اللّه بن حرّ

در قصر بنى مقاتل، حضرت امام حسین‏علیه‏السلام حجّاج بن مسروق را نزد عبید اللّه بن حرّ جعفى فرستاد.

عبید اللّه پرسید: اى حجّاج بن مسروق چه پیامى آورده‏اى؟ گفت: هدیه و کرامتى اگر پذیرا باشى! این حسین است که تو را به یارى خود خوانده است. اگر او را یارى کنى، مأجور خواهى بود و اگر کشته گردى به فیض شهادت نائل خواهى آمد.

عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم جماعت کثیرى به قصد جنگیدن با حسین بیرون مى