حضرت ابا عبد اللّه الحسینعلیهالسلام براى قیام جاودانه کربلا، علاوه بر زمینهسازى چندین ساله دوران گذشته، از آغاز حرکت خویش نیز دست به فعالیتهاى گستردهاى زد: وداع جانسوز با قبر پیامبر اکرمصلىاللهعلیهوآله و افراد مختلف، نوشتن وصیتنامه و نیز نگارش نامههاى بسیار براى قبیلهها و افراد مختلف، ماندن در مکّه از ماه مبارک شعبان تا هشتم ماه مبارک ذى الحجّه. از دیگر فعالیتهاى حضرت، ملاقاتهایى است که از زمان آغاز حرکت از شهر مدینه تا کربلا داشته. این مجموعه ملاقاتها، نشاندهنده تلاش حضرت براى هدایت انسانها، بیان اهداف بلند قیام، دفاع جانانه از حقیقت اسلام، برخورد شدید با یزید و یزیدیان و اتمام حجّت براى شکّاکان و دو دلان مىباشد.
آنچه پیشرو دارید، بیان مهمترین ملاقاتهاى آن حضرت در سه بخش است: ۱٫ ملاقاتهایى که در مدینه از آغاز حرکت داشتهاند؛ ۲٫ ملاقاتهایى که در مکّه معظمه با افراد گوناگون داشتهاند؛ ۳٫ ملاقاتهایى که در مسیر راه کوفه تا کربلا و در خود کربلا با افراد مختلف داشتهاند.
الف. ملاقاتهاى مدینه
۱٫ ملاقات با ولید بن عتبه
پس از درگذشت معاویه، یزید طى نامهاى به ولید بن عتبه، حاکم مدینه، دستور داد که حسین بن علىعلیهالسلام و عبد اللّه بن زبیر را احضار کند و از آنها براى خلافتش بیعت بگیرد و اگر از بیعت سرپیچى کردند، سرِ آنها را از بدن جدا کرده، براى او به دمشق بفرستد و از مردم مدینه نیز بیعت بگیرد و اگر کسى نپذیرفت، حکمى را که بیان شد، درباره آنها اجرا کند. (۱)
ولید بعد از آگاهى از محتوى نامه، شبانه مروان بن حکم – حاکم پیشین مدینه – را احضار کرد و از او درباره نامه یزید نظرخواهى کرد. مروان گفت: هم اکنون آنها را احضار کن و از آنها براى یزید بیعت بگیر! اگر پذیرفتند، دست از آنها بردار و اگر خوددارى کردند، سر از بدن آنها جدا کن، قبل از آنکه از مرگ معاویه آگاه شوند و علیه یزید قیام نمایند.
ولید فوراً عبد اللّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسینعلیهالسلام و ابن زبیر فرستاد و آنها را نزد خود فراخواند.
در حالى که امام حسینعلیهالسلام و ابن زبیر در مسجد نشسته بودند، پیک ولید پیام را ابلاغ نمود.
امام حسینعلیهالسلام فرمود: گمان مىکنم که معاویه رهسپار دیار آخرت شده است [؛ زیرا من در خواب دیدم که منبر معاویه واژگون و خانه او در آتش مىسوزد. (۲)] و یزید ما را براى بیعت فرا خوانده است.
حضرت با جمعى از جوانان هاشمى به سمت دار الاماره مدینه حرکت کردند و به آنها فرمودند: من داخل مىشوم و هنگامى که شما را فراخواندم یا صداى فریاد مرا شنیدید، وارد دار الاماره شوید. (۳)
حضرت وارد شدند، در حالى که مروان بن حکم نیز نزد او بود. ولید نامه یزید را براى امام حسینعلیهالسلام قرائت کرد.
حضرت فرمودند: «ما کُنْتُ اُبایعُ لِیزِیدَ؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.»
مروان گفت: با امیر المؤمنین بیعت کن! امام حسینعلیهالسلام فرمودند: واى بر تو که سخن به گزاف گفتى! چه کسى یزید را بر مؤمنین امیر کرده است؟ (۴)
۲٫ مروان
فرداى آن روز، امام حسینعلیهالسلام در بین راه با مروان بن حکم ملاقات کرد. مروان گفت: من شما را نصیحت مىکنم به شرطى که بپذیرى! حضرت فرمود: نصیحت تو چیست؟ گفت: من شما را امر مىکنم که با امیر المؤمنین یزید بیعت کنى که این بیعت به نفع دین و دنیاى شما است.
حضرت با ناراحتى فرمود: «اِنّاَ لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیهِ راجِعُون» و ادامه داد: «عَلَى الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیتِ الْاُمَّهُ بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ وَیحَکَ یا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِى بِبَیعَهِ یزِیدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را باید خواند آن زمانى که امت گرفتار امیرى چون یزید گردد. واى بر تو اى مروان آیا مرا به بیعت یزید فرمان مىدهى، در حالى که او مرد فاسقى است!»
سپس فرمود: این سخن ناروا و بیهوده را چرا مىگویى؟ من تو را بر این گفتار ملامت نمىکنم؛ زیرا تو همان کسى هستى که پیامبر اکرمصلىاللهعلیهوآله تو را هنگامى که هنوز در صلب پدرت حکم بن العاص بودى لعنت کرد.
آنگاه فرمود: دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بیت رسول خدا هستیم و حق با ما و در میان ما است و زبان ما جز به حق سخن نمىگوید. من خود از پیامبر خدا شنیدم که مىفرمود: «خلافت بر فرزندان ابو سفیان و فرزندزادگان آنها حرام است.» و فرمود: «اگر معاویه را بر فراز منبر من دیدید، بىدرنگ شکم او را پاره کنید.» به خدا سوگند که مردم مدینه او را بر فراز منبر جدّم رسول خداصلىاللهعلیهوآله مشاهده کردند؛ ولى به آنچه مأمور شدند، عمل نکردند.»
در این هنگام بود که مروان از روى خشم فریاد برآورد: «هرگز تو را رها نمىکنم، مگر اینکه با یزید بیعت کنى! شما فرزندان على کینه آل ابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد که با آنها دشمنى کنید و آنها [نیز] با شما دشمنى ورزند.»
امام حسینعلیهالسلام در جواب فرمود: «دور شو اى پلید که ما از اهل بیت طهارتیم و خداوند درباره ما به پیامبرش وحى کرده است که «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»؛ (۵) «خداوند مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند، و کاملاً شما را پاک سازد.»
با این بیان، دیگر براى مروان قدرت سخن باقى نماند. امام افزود: «اى پسر زرقاء! به خاطر آنچه که از رسول خدا ناخشنودى، تو را بشارت [و خبر] مىدهم به عذاب دردناک الهى روزى که نزد خدا خواهى رفت و جدّم رسول خداصلىاللهعلیهوآله درباره من و یزید از تو پرسش خواهد کرد.» (۶)
در این ملاقات امام حسینعلیهالسلام حقیقت و پستى مروان و آل ابو سفیان را به او معرفى کرد و حقیقت و حقّانیت خویش و اهل بیت را به اثبات رساند و با قاطعیت تمام با این مرد جسور برخورد نمود. در پى این ملاقاتها بود که یزید بلافاصله ولید را از فرماندارى مدینه عزل نمود و مروان بن حکم را به جاى او برگزید. (۷)
۳٫ محمّد بن حنفیه (۸)
محمّد بن حنفیه، قبل از حرکت امام حسینعلیهالسلام به ملاقات او آمد و گفت: «اى برادر! تو محبوبترین مردم نزد منى و من از هیچ کس نصیحتم را دریغ نمىدارم، تا چه رسد به شما… . از بیعت با یزید کناره گیر و از سکونت در شهرها تا مىتوانى پرهیز کن. سپس نمایندگان خود را به سوى شهرها اعزام کن و [به این وسیله] آنها را به سوى خودت دعوت کن؛ اگر تو را اجابت کردند و به بیعت با تو تن دادند، خدا را بر این نعمت شکر کن و اگر با دیگرى بیعت کردند، این انتخاب بد به هیچ وجه مزیت و موقعیت تو را به دست فراموشى نخواهد سپرد… .»
امام حسینعلیهالسلام فرمود: «برادر! به کجا روم؟» محمّد گفت: «به سوى مکه حرکت کن. اگر آن شهر را مناسب اقامت دیدى، در آنجا بمان و اگر احساس کردى که مکه نیز جاى امنى براى تو نیست، به بیابانها و کوهها رو کن و همیشه از نقطهاى به نقطهاى در حرکت باش تا آنکه سرانجام کار را دریابى.»
امام حسینعلیهالسلام در پاسخ فرمود: «اى برادر! تو نصیحت ملاطفتآمیز خود را از من دریغ نداشتى. امیدوارم که پیشنهاد تو مقبول و پسندیده باشد.» (۹)
و اضافه فرمود: «یا اَخِى وَاللَّهِ لَوْلَمْ یکُنْ مَلْجَاٌ وَلا ماْوى لا بایعْتُ یزِیدَ بْنَ مُعاوِیهَ؛ اى برادر! به خدا قسم اگر [در دنیا] پناهگاه و محل سکونتى نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.» محمّد گریست، امام از او تشکر کرد و فرمود: «اى برادر! خداوند تو را جزاى خیر دهد که از سر خیر [خواهى] پیشنهاد کردى. من قصد عزیمت به مکه را دارم و خود و برادرانم و فرزندان آنها و پیروان من نیز بر این رأىاند. و امّا تو اى برادر! پس مىتوانى در مدینه بمانى و گزارشهاى لازم را از اخبارى که مىشنوى برایم بفرستى و چیزى از نظر من پنهان نگاه ندارى.» (۱۰)
محمّد بن حنفیه ملاقاتى نیز در مکّه با امام حسینعلیهالسلام دارد که در آن ملاقات چنین عرض مىکند: «اى برادر! تو مردم کوفه را خوب مىشناسى و مىدانى که با پدر و برادرت چه کردند و من مىترسم که سرنوشت شما نیز همان سرنوشت گذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانى، در مکه بمان که هم جانت سالم مىماند و هم عزّت و احترامت محفوظ است.»
حضرت فرمود: «خوف این را دارم که یزید بهطور ناگهانى مرا بکشد و من همان کسى باشم که با کشته شدنش حرمت حرم شکسته مىشود.» (۱۱)
محمّد گفت: «پس به اطراف یمن بروید که مناطق امنى است.» حضرت فرمود: «در گفته شما تأمّل مىکنم.» ولى فرداى آن روز حضرت به سوى کوفه حرکت کرد. محمّد گفت: «چه شد که در حرکت عجله مىکنى؟»
حضرت فرمود: بعد از رفتن تو، پیامبر را در خواب دیدم که فرمود: «یا حُسَینُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراکَ قَتِیلاً؛ اى حسین! بیرون برو که خداوند خواسته تو را کشته ببیند.» محمّد کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «اکنون که عازم هستى، پس چرا زنان را با خودت مىبرى؟»
فرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراهُنَّ سَبایا؛ خدا خواسته که آنها را اسیر ببیند.» (۱۲)
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب ور نه این بىحرمتى را کى روا دارد حسین
۴٫ عبد اللّه بن مطیع
عبد اللّه بن مطیع امام حسین را در بین راه مدینه به مکه ملاقات کرد و به ایشان عرض کرد: «جانم به فداى تو باد! عزم کجا دارى؟» امام حسینعلیهالسلام فرمود: «در حال حاضر قصد رفتن به مکه را دارم و از خداى متعال طلب خیر مىکنم.»
عبد اللّه عرض کرد: «به فدایت گردم! از خدا براى شما طلب خیر مىکنم، مبادا از مکه به سوى کوفه حرکت کنى؛ چرا که کوفه همان شهر بدخاطرهاى است که پدرت را در آنجا کشتند و برادرت امام حسن مجتبىعلیهالسلام را در چنگ دشمن رها کردند و خود نیز با او از در نیرنگ درآمدند و او را زخم کارى زدند که نزدیک بود او نیز کشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛ زیرا تو بزرگِ نژاد عربى و از مردم حجاز کسى نیست که با تو در رتبه و مقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم از اطراف به گرد تو جمع گردند. بخدا سوگند که بعد از تو ما را به زنجیر بردگى مىکشند.» (۱۳)
ب. ملاقاتهاى مکه
کاروان امام روز جمعه، سوم ماه مبارک شعبان وارد مکه شد. حضرت تاهشتم ماه ذى حجّه در آنجا باقى ماند. در این مدت، ملاقاتهاى مختلفى داشتهاند که به اهم آنها اشاره مىشود:
۱٫ گروهى از مردم و عبد اللّه بن زبیر
با ورود امام حسینعلیهالسلام به مکه، مردم و کسانى که براى حجّ به مکه مشرف شده بودند، به محضر آن حضرت مىرسیدند، از جمله عبد اللّه بن زبیر که در جوار کعبه اقامت گزیده و سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یا دو روز یک بار به محضر آن حضرت مىآمد. وى در اضطراب شدیدى بسر مىبرد؛ زیرا به خوبى مىدانست که امام حسین تا زمانى که در مکه شرف حضور داشته باشد، اهل حجاز با او بیعت نخواهند کرد؛ زیرا امامعلیهالسلام داراى موقعیت خاص اجتماعى بود و مردم بیشتر از او اطاعت مىکردند. (۱۴)
هدف از تظاهر عبد اللّه به عبادت، به دام انداختن افراد بود. علىعلیهالسلام درباره او فرمود: «ینْصِبُ حِبالَهَ الدِّینِ لِاصْطِفاءِ الدُّنْیا؛ (۱۵) دام دینى مىگستراند تا دنیا را بدست آورد.»
با این حال، ابن زبیر به امام حسینعلیهالسلام پیشنهاد کرد که در مکه اقامت کند تا او با امام بیعت نموده، مردم نیز با امام بیعت نمایند. این کار بدین جهت بود که از خود رفع تهمت کند و مردم این پیشنهاد را به عنوان حسن نیت و خیرخواهى اوتلقى کنند. (۱۶)
حضرت فرمود: «یابْنَ زُبَیر لَئِنْ اُدْفَنُ بِشاطِىء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِ الْکَعْبَهِ؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فرات دفن شوم، برایم بهتر است از اینکه در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم.»
و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِى حَدَّثَنِى اَنَّ بِها کَبْشاً یسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکُونَ ذلِکَ الْکَبْشُ؛ (۱۷) پدرم به من خبر داد که در مکه قوچى کشته مىشود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته مىگردد و من دوست ندارم (هتک حرمت الهى با کشته شدن من باشد و) آن قوچ با شم.»
در نقل دیگر آمده هنگامى که عبداللّه متوجه شد امام حسینعلیهالسلام عازم کوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت: «چه تصمیمى دارید؟ به خدا سوگند که من از عدم مبارزه و جهاد علیه بنى امیه به خاطر ستمهایى که بر بندگان صالح خدا روا مىدارند، بسیار بیمناکم و از عذاب الهى مىترسم!» امام حسینعلیهالسلام فرمود: «تصمیم دارم به کوفه بروم.» عبد اللّه گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛ اگر من هم یارانى همانند انصار و یاران تو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناع نمىکردم.»
ابن زبیر با اینکه قلباً از رفتن امام حسین به کوفه خوشحال بود؛ ولى براى حفظ ظاهر و رفع اتهامات احتمالى گفت: «اگر شما در همینجا بمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت با خود فرا خوانید، به سوى تو خواهیم شتافت و با تو بیعت خواهیم کرد؛ چرا که تو را به امر خلافت سزاوارتر از یزید و پدر یزید [معاویه] مىدانیم.» (۱۸)
شاهد این ظاهرسازى، سخنان عبد اللّه بن عباس است که دست بر شانه ابن زبیر گذاشت و گفت: «اى پسر زبیر! فضا براى تو باز شد و حسین به سوى عراق کوچ کرد.» و در ادامه گفت: «چرا خود را نامزد خلافت نمودهاى؟» گفت: به جهت شرافتم.» ابن عباس گفت: «به چه چیز شرافت پیدا کردهاى؟ اگر براى تو شرافتى باشد، از ناحیه ما است و ما از تو شریفتریم… .» (۱۹)
این ملاقاتها ماهیت اصلى زبیر را رو کرد و نشان داد که نامزدى خلافت با درخواست بیعت با امام حسینعلیهالسلام و ماندن در مکه سازگارى ندارد.
۲٫ عبد اللّه بن عمر
عبد اللّه وقتى از جریان حرکت امام حسینعلیهالسلام به سوى کوفه با خبر شد، محضر آن حضرت رسید و از ایشان خواست که با گمراهان سازش کند. همچنین او را از جنگ و کشته شدن برحذر داشت.
امامعلیهالسلام در پاسخ او فرمود: «اى ابا عبد الرحمن! مگر نمىدانى که یک نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خداى تعالى این است که سر یحیى بن زکریا به عنوان هدیه نزد زنى بدکاره از بنى اسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمىدانى که بنى اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را مىکشتند و بعد مثل اینکه هیچ اتفاقى نیفتاده و حرکت ناروایى رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش مىشدند؟ خداوند در کیفر آنان شتاب نکرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. اى ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از یارى من روى برمگردان.» (۲۰)
جالب است بدانید همین عبد اللّه با حَجّاج جنایتکار به عنوان نماینده عبد الملک مروان بیعت کرد؛ امّا حاضر نشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا در لحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیا تأسف نمىخورم، مگر بر اینکه با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و على را در این امر یارى نکردم.» (۲۱)
عبد اللّه وقتى از شهادت امام حسینعلیهالسلام آگاه شد، نامهاى با این مضمون براى یزید نوشت: «سوگوارى عظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگى پیش آمد. هیچ روزى مانند روز حسین نیست.»
یزید در پاسخ نوشت: «اى احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع کردهایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اوّل کسى بود که این اساس را بنا گذاشت.» (۲۲)
۳٫ عبد اللّه بن عباس
آنگاه که هجرت حضرت از مکه به سمت عراق قطعى شده بود. عبد اللّه بن عباس به ملاقات امام حسینعلیهالسلام آمد و امام را سوگند داد که در مکه بماند. وى اهالى کوفه را مذمّت نمود و به حضرت عرض کرد: شما نزد کسانى مىروید که پدرتان را کشته و برادرتان را مجروح ساختهاند و مسلّماً با شما چنین رفتار خواهند کرد.
امام در جواب ابن عباس فرمود: «یا ابْنَ عَمّ ا ِنِّى وَاللَّهِ لَاَعْلَمُ اَنَّکَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ وَلکِنِّى اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَى الْمَسِیرِ؛ (۲۳) اى پسر عمو! به خدا قسم مىدانم تو نصیحتگر دلسوزى هستى؛ ولى من تصمیم گرفتهام که [به سوى عراق] بروم.»
در منابع مختلف جوابهاى متفاوتى از امام حسینعلیهالسلام نقل شده است که موارد زیر از آن جملهاند:
۱٫ اینها نامههاى اهالى کوفه است که براى من فرستادهاند و این نامه مسلم بن عقیل است مبنى بر اینکه مردم کوفه با من بیعت کردهاند. (۲۴)
۲٫ پیامبر خدا مرا امر [به خروج] کرده است و من هم آن را انجام مىدهم. (۲۵)
۳٫ در بیرون مکه و حرم کشته شوم، بهتر از آن است که در داخل حرم کشته شوم. (۲۶)
ابن عباس براى نجات حضرت پیشنهاد داد که به یمن بروند و گفت: در یمن قلعههاى استوارى است و براى پدرت در آنجا شیعیانى است. (۲۷)
ولى امام حسینعلیهالسلام از تصمیم خویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگر تصمیم شما قطعى است، اهل بیت و فرزندان خود را به همراه نبرید. مىترسم شما را به قتل برسانند و آنان نظارهگر این صحنه فجیع باشند؛ ولى امامعلیهالسلام بردن اهل بیت را نیز به اراده الهى مستند نمود.
هنگامى که باز مخالفت امام را با پیشنهاد خود احساس کرد، از روى ناامیدى گفت: چشم ابن زبیر را روشن ساختى که خود به پاى خود از مکه بیرون مىروى و حجاز را جولانگاه او قرار مىدهى؛ چرا که ابن زبیر کسى است که با وجود تو کسى به او اعتنا نمىکند. (۲۸)
۴٫ یحیى بن سعید با جماعتى
عمرو بن سعید بن العاص برادرش یحیى بن سعید را با جماعتى فرستاد تا امام حسینعلیهالسلام را از رفتن به عراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتى کار به مشاجره لفظى و درگیرى با تازیانه انجامید که مقاومت یاران حضرت مانع موفقیت آنها گردید.
آن گروه گفتند: اى حسین! آیا تقواى الهى را پیشه نمىسازى و از جماعت بیرون رفته و بین امت را جدایى مىافکنى؟
امام در جواب آنها این آیه را قرائت کرد: «لِى عَمَلِى وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنتُم بَرِیونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»؛ (۲۹) «عمل من براى خودم و عمل شما از آن شما است. شما از آنچه من مىکنم بیزارید و من نیز از اعمال شما بیزارى مىجویم.»
۵٫ جمعى از طرفداران یزید
گروهى نیز به این هدف که حضرت را از رفتن به عراق باز دارند و در واقع، مأمور مخفى امویان بودند، به ملاقات آن حضرت آمدند و او را با عبارات زننده از رفتن به عراق نهى کردند که به سه مورد اشاره مىشود:
۱٫ ابو سعید خدرى به امام حسینعلیهالسلام گفت: «اِتَّقِ اللَّهَ فِى نَفْسِکَ وَاَلْزِمْ بَیتَکَ فَلا تَخْرُجُ عَلى اِمامِکَ؛ (۳۰) از خدا بترس و ملازم خانه خود باش و بر علیه پیشواى خود شورش نکن!»
۲٫ عمره دختر عبد الرحمن بن سعد بن زراره انصارى نیز امام حسینعلیهالسلام را ملاقات کرد و او را به طاعت از جماعت امر نمود و هشدار داد که به قتلگاه خود مىرود. (۳۱)
ج. ملاقاتهاى مسیر راه مکه تا کربلا
۱٫ فرزدق شاعر
در «صفاح» فرزدق، فرزند غالب بن صعصعه، شاعر معروف، به ملاقات امام شتافت و عرض کرد: هر چه از خدا مىخواهید، خداوند به شما عطا کند.
امام حسینعلیهالسلام فرمود: براى من از اوضاع مردم عراق بگو! عرض کرد: از مرد آگاهى سؤال فرمودى. دلهاى مردم با شما است و شمشیرهاى آنان با بنى امیه. (۳۲) امام حسینعلیهالسلام به او فرمود: «ما اَشُکُّ فِى اَنَّکَ صادِقٌ، النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِ مَعایشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّیانُونَ؛ (۳۳) تردیدى ندارم که تو راستگوهستى. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جارى است. از آن سخن مىگویند تا وقتى که معیشتشان بگذرد؛ امّا در وقت سختى دیندار [واقعى] اندک است.»
۲٫ عبد اللّه بن جعفر
عبداللّه نزد عمرو بن سعید – حاکم مکه – رفت و براى امام حسینعلیهالسلام اماننامه گرفت و آن را به همراه نامهاى توسط برادر عمرو بن سعید به خدمت امام فرستاد. خود نیز در منزل «ذات عرق» به ملاقات امام حسینعلیهالسلام آمد و اماننامه را براى ایشان تقدیم کرد.
در اماننامه آمده بود که: دست از شقاق بردار! من مىتوانم از یزید برایت بیعت بگیرم.
امام به او نوشت: «کسى که به خدا و عمل صالح دعوت مىکند، دعوتش به شقاق نیست! بهترین امان هم امان الهى است.» (۳۴)
حضرت از مراجعت به مکه امتناع ورزیده، فرمود: «رسول خدا را در خواب دیدم که مرا فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزى را که رسول خدا فرمان داده است، انجام خواهم داد.
سپس امام حسینعلیهالسلام جواب نامه عمرو بن سعید را نوشت و عبد اللّه جعفر همراه یحیى بن سعید از امام جدا شدند؛ اما دو فرزند عبد اللّه، عون و محمّد ماندند و عبد اللّه به آن دو سفارش کرد تا در ملازمت امام باشند؛ ولى خود عذرخواهى نمود و بازگشت. (۳۵)
۳٫ بشر بن غالب
روز دوشنبه، چهاردهم ذیحجّه امام حسینعلیهالسلام وارد «ذات عرق» شدند و با مردى از قبیله بنى اسد به نام بشر بن غالب ملاقات نمود و از اوضاع مردم کوفه پرسید. او در جواب [همان پاسخ فرزدق را] گفت: «دلها با شما و شمشیرها با بنى امیه.» امام فرمود: «راست گفتى اى برادر اسدى.»
بشر از امام درباره این آیه پرسید: «یوْمَ نَدْعُوا کُلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»؛ (۳۶) روزى که هر کس با امامش خوانده مىشود.» حضرت فرمود: «هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدىً دَعا اِلى هُدى وَاِمامٌ ضَلالَهٌ دَعا اِلى ضَلالَهٍ فَهُدىً مَنْ اَجابَهُ اِلَى الْجَنَّهِ وَمَنْ اَجابَهُ اِلَى الضَّلالَهِ دَخَلَ النَّار؛ (۳۷) دو دسته امام وجود دارد: امام هدایت که [مردم را] به هدایت مىخواند و امام گمراهى که به ضلالت دعوت مىکند. کسى که امام هدایت را پیروى کند، به بهشت مىرود و کسى که امام ضلالت را پیروى کند، داخل در جهنّم خواهد شد.» بشر با امام همراه نشد. بعدها او را دیدند که بر سر قبر امام حسینعلیهالسلام گریه مىکند و از اینکه او را یارى نکرده است، پشیمان است. (۳۸)
۴٫ ابو هره
در منطقه ثعلبیه، فردى به نام ابو هرّه ازدى با امام ملاقات کرد و علت سفر حضرت را جویا شد. امام حسینعلیهالسلام در جواب فرمود: «امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بریزند، فرار کردم. اى ابو هرّه! بدان که من به دست فرقهاى یاغى کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را بهطور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهد کرد. کسى که آنان را ذلیل سازد.» (۳۹)
۵٫ زهیر بن قین
روز ۲۱ ذى حجّه، امام حسینعلیهالسلام به منطقه «زرود» وارد شدند. در نزدیکى اردوى امام، زهیر بن قین بجلى خیمههایى برپا کرده بود که به همراه خانواده و برخى اطرافیانش در حال بازگشت از حج به سوى کوفه بودند. او فردى عثمانى بود و با خاندان علىعلیهالسلام میانهاى نداشت. امام به دنبال وى فرستاد؛ ولى او حاضر به ملاقات با امام حسینعلیهالسلام نشد.
همسرش دیلم (و یا دُلهم) که دختر عمرو بود، گفت: سبحان اللّه، فرزند پیامبر تو را فرا خوانده و کسى را به دنبالت فرستاده و تو از رفتن خوددارى مىکنى!
زهیر از جاى برخاست و به سوى امام رفت. طولى نکشید که مراجعت نمود، در حالى که چهرهاش مىدرخشید و مسرور بود و یکباره دگرگون شد. وى همسرش را همراه برادرزنش فرستاد و مهریه او را پرداخت وگفت: «اِنِّى قَدْ وَطَّنْتُ نَفْسِى عَلَى الْمَوْتِ مَعَ الْحُسَین؛ من جان خود را براى کشته شدن در راه امام حسینعلیهالسلام آماده کردهام.»
و به همراهانش گفت: هر کسى از شما دوست دارد، با من بیاید. و اِلّا این آخرین دیدار ما است. و بعد حدیثى را نقل کرد که ما در «بلنجر» [شهرى است در نواحى دریاى خزر] مىجنگیدیم، خداوند ما را پیروز کرد و غنایمى را به دست آوردیم. سلمان باهلى (یا سلمان فارسى) به ما گفت: «اِذا اَدْرَکْتُمْ سَید شَبابِ آلِ مُحَمَّدٍ فَکُونُوا اَشَدُّ فَرَحاً بِقِتالِکُمْ مِمَّا اَصَبْتُمُ الْیوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ؛ (۴۰) زمانى که محضر سید شباب آل محمدصلىاللهعلیهوآله را درک کردید، به جنگ نمودن در کنار او [و یارى نمودن او] بیشتر شاد باشید، از آنچه امروز از غنائم به دست آوردهاید.»
۶٫ مرد نصرانى
در برخى مقاتل نقل شده است که چون امام حسینعلیهالسلام به «ثعلبیه» رسید، مردى نصرانى به همراه مادرش نزد آن حضرت آمدند و اسلام آوردند و همراه او رهسپار کربلا شدند. (۴۱) شاید این مرد همان وهب باشد که در برخى مقاتل ذکر شده است.
۷٫ حرّ ریاحى
روز یکشنبه، بیست و هفتم ذى حجّه، امام وارد منزل ذوحُسَمْ شد. در این روز حر بن یزید ریاحى با هزار نفر سر راه ایشان قرار گرفت. لشکریان حرّ تشنه بودند؛ بنابراین حضرت دستور داد که به آنها و اسبهایشان آب دادند و خود نیز در این امر شرکت جُست و برخى از افراد، از جمله على بن طعان و اسبش را آب داد.
هنگام ظهر حضرت خطبه مختصرى ایراد نمود و فرمود: «من به سوى شما نیامدم تا اینکه نامههاى شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند که به نزد شما آیم… . پس اگر بر سر پیمان خود هستید، به شهر شما مىآیم، و اگر آمدنم را ناخوش مىدارید، من بازگردم. حرّ در مقابل امام سکوت کرد و حضرت دستور داد حجّاج بن مسروق اذان و اقامه را بگوید؛ سپس به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز مىگذارى؟ عرض کرد: خیر، ما به شما اقتدا مىکنیم. نماز ظهر اقامه شد و هر کس به جایگاه خود بازگشت. پس از آن، حضرت مجدداً از دعوت کوفیان و نامههاى آنها سخن به میان آورد. حرّ پاسخ داد: ما از جمله نویسندگان نامهها نبودیم و مأموریت داریم به محض روبرو شدن، شما را نزد عبید اللّه بن زیاد ببریم.
خوارزمى گوید: امام حسینعلیهالسلام لبخندى زد و فرمود: «اَلْمَوْتُ اَدْنى اِلَیکَ مِنْ ذلِک؛ (۴۲) مرگ به تو از این پیشنهاد نزدیکتر است.» پس حضرت و همراهانش تصمیم برگشت گرفتند؛ اما حرّ و لشکریانش مانع آنها شدند. حضرت فرمود: مادرت به عزایت بگرید! چه مىخواهى؟ حرّ گفت: اگر غیر از شما چنین سخنى گفته بود، در نمىگذشتم؛ ولى به خدا سوگند که نمىتوانم نام مادر شما را جز به نیکى ببرم. (۴۳)
سپس گفت: من مأمور به جنگ نیستم؛ ولى مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم؛ پس اگر شما از آمدن خوددارى مىکنید، راهى را انتخاب کنید که به کوفه ختم و به مدینه پایان نیابد تا دستورى از ابن زیاد برسد و شما هم نامه براى یزید بنویسید تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهى گردد که در نزد من بهتر از آن است که به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.
در منزل «ذوحُسَمْ» در بخشى از خطبه خود خطاب به لشکریان حُر فرمود: «اَنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ… اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لا یتَناهى عَنْهُ لِیرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلَّا شَهادَهً وَلَا الْحَیاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ اِلَّا بَرَماً؛ (۴۴) آنچه را که روى داده و پیش آمده مىبینید. مگر نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل دورى نمىشود؟ مؤمن باید [در این حال] راغب لقاى حق باشد. من مرگ را جز شهادت نمىیابم و زندگانى با ستمگران را غیر از ننگ و عار نمىدانم.»
حرّ امام حسینعلیهالسلام را از کشته شدن ترساند، حضرت فرمود: «اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَیهات طاشَ سَهْمُکَ وَخابَ ظَنُّکَ؛ مرا از مرگ مىترسانى! هرگز، تیرت به خطا رفت و گمانت واهى است.» آنگاه اشعارى را در مدح شهادت خواند که یکى از آنها این است:
سَاَمْضِى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى اِذا ما نَوى حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً (۴۵)
«من مىروم و مرگ براى جوانمرد ننگ نیست، به این شرط که براى خدا باشد و خالصانه بکوشد.»
در منزل اَلْبِیضَه نیز حضرت خطاب به حُر و یارانش فرمود: «اَیهَا النَّاسُ اِنَّ رَسُولَ اللَّه قالَ مَنْ رَاى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللَّهِ ناکِثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِى عِبادِ اللَّهِ بِالْاِثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ یغَیرْ عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ کانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ اَنْ یدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ؛ (۴۶) اى مردم! رسول خداصلىاللهعلیهوآله فرمود: هر کس سلطان ستمپیشهاى را که محرّمات الهى را حلال و پیمان خداوندى را شکسته و با سنّت رسول خدا مخالفت کرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته ببیند و با رفتار و گفتار علیه او بر نخیزد، بر خداوند است که او را در عذاب داخل کند.»
۸٫ چهار سوار
۲۸ ذى الحجّه چهار سوار به نامهاى نافع بن هلال، مجمع بن عبد اللّه، عمرو بن خالد و طَرِمّاح بر امام حسینعلیهالسلام وارد شدند. حرّ گفت: این چند تن از مردم کوفهاند. من آنها را بازداشت کرده و یا به کوفه برمىگردانم.
امام حسینعلیهالسلام فرمود: «من اجازه چنین کارى را نمىدهم و از آنان محافظت مىکنم؛ زیرا اینها یاران من هستند، همانند اصحابى که از مدینه با من آمدهاند؛ پس اگر بر آن پیمانى که با من بستى استوارى، آنها را رها کن؛ و گرنه با تو مىجنگم.» و حر از بازداشت آنها صرفنظر کرد.
امام حسین از آنها پرسید که از کوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: «به اشراف کوفه رشوههایى گزاف دادهاند و چشم مال پرست آنها را پر کردهاند تا دلهاى آنان را نسبت به بنى امیه نرم کنند و اینک یک دل و یک زبان با تو دشمنى مىورزند؛ اما سایر مردم دلشان با تو است؛ ولى فردا شمشیرهایشان به روى تو کشیده خواهد شد. حضرت در این منزل از شهادت قیس بن مسهر صیداوى اطلاع یافت و اشک در چشمانش حلقه زد و بعد از تلاوت آیه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ»؛ (۴۷) فرمود: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا مَنْزِلاً کَرِیماً عِنْدَکَ وَاَجْمَعْ بَینَنا وَاِیاهُمْ فِى مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِکَ؛ (۴۸) خدایا [بهشت را] براى ما و شیعیان ما منزل کریم در نزد خودت قرار بده و ما و آنها را در سراى رحمتت جمع کن.»
۹٫ عبید اللّه بن حرّ
در قصر بنى مقاتل، حضرت امام حسینعلیهالسلام حجّاج بن مسروق را نزد عبید اللّه بن حرّ جعفى فرستاد.
عبید اللّه پرسید: اى حجّاج بن مسروق چه پیامى آوردهاى؟ گفت: هدیه و کرامتى اگر پذیرا باشى! این حسین است که تو را به یارى خود خوانده است. اگر او را یارى کنى، مأجور خواهى بود و اگر کشته گردى به فیض شهادت نائل خواهى آمد.
عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! از کوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدم جماعت کثیرى به قصد جنگیدن با حسین بیرون مى